روز چهارم:

"تصور کنید که شخصیت اصلی تان به تندیس تبدیل شده است.افکارش را توصیف کنید."

با هراس خیره به او بودم. او هماطنور مات به من نگاه میکرد. البته چه کسی میداند که به کجا نگاه میکرد؟! شاید قلبش از حرکت ایستاده بود و اصلا نگاه نمیکرد. نمیتوانستم تقصیر را بر گردن او تنها بیاندازم. خراب کاری جفتمان بود! امان از وقتی که وسوسه دست زدن به محلول های سِحر عمو تام  به سراغمان آمد! کسی نیست بگوید آخر بچه های بی عقل مگر محلولِ نامرئی شدن اختراع شده؟ حتی اگر هم اختراع شده باشد به مرحله آزمایش انسانی نرسیده. و متاسفانه ما همان مرحله انسانی را انجام دادیم و این شد که به جای نامرئی شدن  "جانی" به مجسمه طلایی تبدیل شد! میدانید، او از اول مرا تشویق به این کار کرد، آن شخصیت کنجکاو درونش مثل کرم وُل میخورد نمیتوانست بنشیند. باید حتما در هر چیز سَرَکی می کشید و به اصطلاح خودش اختراع یا کشفی میکرد! البته از ویژگی جسارتش نمیشود گذشت. اگر خودش بی پروا داوطلب برای آزمایش محلول خودساختمان نمیشد منکه عمرا حتی قطره ای از آنرا مینوشیدم. نمیدانم به چه فکر میکرد. جلو رفتم دستم را برروی قلبش گذاشتم. تند تند میکوبید به دیواره قفسه سینه اش! فکر میکنم از ترس و اضطراب بود. میدانستم به چه فکر میکند: دعوای عمو تام! و یا برنگشتن به حالت اولیه اش. به خنده ای مسخره گفتم: من میروم باش تا عمو بیاید . احساس کردم چشمان سنگ شده اش، از حدقه زد بیرون. التماس را میدیدم که به وضوح از چشمانش میبارید. قلبم فشرده شد. او تازه با دیانا قرار ازدواج گذاشته بود. آه اگر بدانید که چه نامه های سوکی برایش مینوشت. بی اختیار نام دیانارا آوردم. قطره اشکی از چشمش سرازیر شد. رد اشک را گرفتم همانطور که سقوط میکرد سنگ آب میشد. میدانستم دیانارا دوست دارد. برای همین فکری کردم اگر اورا به گریه میانداختم کارمان حل میشد. شروع کردم استان سرهم میبافتم. از اینکه دیانا قرار است با تام ازدواج کند و از روستا به شهر نقل مکان کند!، پرش مژه هایش از غم، افکار تلخی که به سرش هجوم می آمد را حس میکردم. آنقدر گفتم که سنگ آب شد. داشت زار زار گریه میکرد. بلند از سر خوشحالی داد زدم دروغ بود! همه اش دروغ بود.

پی نوشت:خیلی طولانی شد

شب زیبای پذیرفته شدن دعاها

30 روز نوشتن روز چهارم

میکرد ,عمو ,های ,بی ,روز ,سنگ ,که به ,به چه ,دیانا قرار ,سنگ آب ,چه فکر

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مطالب مفید روانشناسی جَعْبِهْ ( یادگاری از خاطره) قالب بیان بلاگ بازی بازوی تربیت BARTAR Cooking تبعید نئو ضحی ایسم اجاره خانه در ترکیه گرچه رفتند... آموزشگاه مجازی هدهد